به آتشی که ز فریاد خلق برخیزد


به ناله ای که ز رگ های جان به در گردد

به شعله ای که ز انفاس رنجبر خیزد


مدام باعث آزار معتبر گردد

به سر دویدن اشکی که دامنی نگرفت


به دامنی که ز خوناب دیده تر گردد

به مادری که برد، درد فقر فرزندش


به آه و زاری طفلی که بی پدر گردد

به اضطراب دل بی پناه طفل اسیر


به درد سینهٔ تنگی که پر شرر گردد

به عالمی که رسد عشق و نامرادی و درد


به آن دلی که به این هر سه غم سپر گردد

به شور فکر کز اندیشهٔ جوان خیزد


به رای پیر که بی کینه همسفر گردد

که هیچ حق کسی بر کسی نمی ماند


اگر جهان همه بر کام رنجبر گردد

کابل، خزان ١۳۳۵